کد مطلب:314089 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:198

اشک ریزان از آقا می خواهد که ناامیدش نکند
5. در روز چهار شنبه 31 / 5 / 75 به یك معلم مشهدی تلفن می شود كه فرزند سربازت در پادگانی در تهران بستری است. وی هر دو كلیه اش را از دست داده و به حالت اغما در بستر افتاده است. تا از بین نرفته است، بیا و او را ببین!

پدر، همان روز حركت كرده، صبح پنجشنبه 1 / 6 / 75 به تهران وارد می شود و پس از سرزدن به منزل یكی از دوستانش، بلافاصله به بیمارستان مراجعه می كند و فرزندش را در حالت اغما مشاهده می نماید. گریان و نالان، به منزل دوستش برمی گردد. دوست او اظهار می دارد كه فردا صبح، هیئت انصارالعباس علیه السلام تهران در محل زیارت امامزاده صالح در صحن مطهر برنامه ی دعای ندبه دارد. تاكنون خیلی از افراد به قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام متوسل شده، شفا گرفته اند، تو نیز شركت كن. فردا صبح ایشان به محل برگزاری مراسم می رود و با مشاهده ی پرچم سبز حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام، اشك ریزان، از آقا می خواهد كه ناامیدش نكند و فرزندش را شفا عنایت فرماید.

بعدازظهر همان روز به بیمارستان مراجعه می كند و با كمال تعجب، فرزندش را سالم روی تخت نشسته می بیند! وقتی او را در آغوش می گیرد و از حالش جویا می شود،



[ صفحه 484]



فرزند سربازش می گوید: امروز صبح در حالی كه متوجه هیچ چیزی نبودم، ناگهان نور سبزی درخشیدن گرفت. دو پرتو سبزرنگ از آسمان به طرف زمین كشیده شده و هر لحظه به من نزدیك می شد. وقتی نور كاملا نزدیك گردید، هر یك از دو پرتو با چیزی مانند خرما وارد بدن من شدند و هر یك از دو خرما در یك پهلوی من قرار گرفت. بلافاصله به هوش آمدم و دیدم كه حالم بهتر شده و اكنون هیچ گونه احساس ناراحتی ندارم. هفته ی بعد از آن (جمعه 9 / 2 / 75) پدر و پسر، هر دو، به هیئت آمدند و پدر جریان واقعه را در پشت میكروفون برای افراد هیئت تعریف كرد.